پاییز

پاییز
فصل نقطه چین برگ ها تا تو
و قدم هایی که با نجوای برگ ، سویت برمی دارم
فصل باران های بی امان
و چترهایی که برای عجین شدن با تو دور انداخته ام

پاییز
فصل نقطه چین برگ ها تا تو
و قدم هایی که با نجوای برگ ، سویت برمی دارم
فصل باران های بی امان
و چترهایی که برای عجین شدن با تو دور انداخته ام
حالا سال هاست که مرا
به جای ِ خالی ِ تو عادت داده اند
باز هم بگویم میان من و این بغض ِ بی قرار
جای تو خالی
پاییز می شوم
در نگاه تو
وقتی آشنا نیست نگاهم برایت
اين آرامشِ..ظـاهــرم
گمـراهت.. نکنـــد!
در درون
خــانـه بر دوشــم ....

حرفت که میشود با خنده میگویم یادش بخیر..
فراموشش کردم
اما نمیدانند هنوز هم کسی اشتباه تماس میگیرد
سست میشوم که نکند تو باشی...
گفتی دوستت دارم
و من
به خیابان رفتم
فضای اتاق
برای پرواز کافی نبود!

من ماندم و ۱۶ جلد
لغت نامه که هیچ کدام از واژهایش
مترادف “دلتنگی” نمیشود…
کاش دهخدا میدانست دلتنگی معنا ندارد!!
درد دارد…

من وهك ئاگر ناخم گهرمه
تۆش وهك سههۆڵ سارد و سڕى
خهیاڵ دهكهم بفڕم بۆلات
بهر لهوهى بێم تۆ لهخهیاڵم ههڵدهفڕی

این روزها
همه چیز بــــــــــــوی تو را دارد
حتی هوا …
آنقدر زیاد که دوســـــت دارم …
رگـــــهایم هم احساســـــت کنند …